بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: شیعه تولز

پنجره فولاد
وادي هشتم
نوشته شده در تاريخ 3 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

انگشت هایم را قفل کردم دور میله های پنجره فولاد.

نگاهم سُر خورد پایین. پایین پایم، خانمی نشسته بود رو به پنجره فولاد

و زیر لب زمزمه می کرد و شانه هایش تکان می خورد. پارچه ی سبزی

گره خورده بود به میله ها و ان سَرش رفته بود زیر چادر آن خانم. دقیق تر

نگاهش کردم. چیزی دیده نمی شد. کاملا چسبیده بود به ضریح. چادر را چلو

کشیده بود و ریز ریز حرف می زد. انگار چیزی در بغل داشت. فضولی نه، حس

مادرانه ام داشت فوران می کرد. خم شدم و پر چادرش را کنار زدم.

نوزادی، آرام در آغوشش خواب بود. آرام ِ آرام… خدایا!!

مدتی با خودم کلنجار رفتم. بغضم را فرو خوردم و پرسیدم: «مشکلش چیه؟»

گفت: «قلبش.»

اگر کسی منتظرم نبود کنارش می نشستم و ساعت ها اشک می ریختم.

اللهم اشف کل مریض.

نوشته شده در تاريخ 17 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

دستانم بسته بود...

بسته و ناتوان ازگشودن گره‌های زندگی و تمام وجودم خسته...

خسته از تردیدهایی که در دو راهی تصمیم‌گیری به سراغم می‌آیند.

 

مانند گیاه قطع شده ازریشه، مثل همیشه.... با نگاهی پر از نیاز و زبانی گویای راز...

 

با همان دستان بسته وبغض شکسته....

به حریمت پناه آوردم و به زبان آلوده‌ام واژه ‌مبارک سلام را جاری ساختم...

صلی ا...‌علیک یا علی‌بن‌موسی‌الرضا...

 

گویی آبی بر آتش دل، شربتی گوارا برگلویی تشنه و بارانی نجات بخش بر کویر عطشناک

وجودم، جاری شد.چه حس غریبی ست مولای من...

 

کدامین دست مهربان، کوله بارخستگی را از دوش زائر روسیاهی چون من برداشت!

 

و کدامین نگاه مهربان، آرامش را جایگزین التهاب و اضطرابم کرد!

 

برمن ببخش مولای من... ناامید بودم!

 

ناامید نه ازدستان کریم و نه از نگاه رحیم شما... نه!

 

بلکه از روسیاهی خود... ازغفلتی که مانع بجا آوردن وظایف هم جواریم گشته بود...

 

ازدرگیریم با روزمرگی‌هایی که چون زنجیر به زمین، اسیرم کرده و راه زندگیم را از آسمان

 

جدا ساخته بودند.وشما مثل همیشه نادیده گیر، نادیده گرفتن‌هایم... بخشنده خطاهایم...

 

‌چشم پوشنده غفلت‌هایم...

 

سرگردانی‌ام‌ را ازبین بردید... تردید را ازقلبم جدا ساختید وآرامش را بروجودم حکم فرما

کردید ورهایم کردید...نه رها به حال خود تا مرز سرگردانی دوباره... نه....‌رها از غصه‌هایم

 

کردید... رها ازدلواپسی‌هایم...

 

آقای من! چه خوب به من فهماندید که ناامیدی به هرشکل آن دراین درگاه بی معناست...

 

به خود می‌بالم که ازمیان این همه ریسمان، به ریسمان محکم درگاه شما چنگ زده‌ام و

 

از‌میان این همه پنجره، دلم را دخیل پنجره فولادت ساختم و ازمیان این همه ساقی،

 

سقاخانه‌ات را برای سیراب شدن برگزیدم...

 

به یقین این من نبودم که این همه نیکی را برگزیدم و بازهم مثل همیشه، لطف بی‌انتهای

 

شما، نالایقی چون من را این چنین مشمول مرحمت ساخته....

 

سپاسگزارم سرور رئوف و آقای غریبم... سپاسگزارم...

نوشته شده در تاريخ 3 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 ای افتخار ما !

 به تو می بالیم و به تو می نازیم...

 به کرمت...به نظرت...به وجودت... به حریمت...

 به لطفت که هر بی پناهی را زیر سایه اش در بر گرفته است...

 وبه نگاهت که هرقلب ملتهبی را آرام می سازد...

  ای امام رئوف!

 در این دریای پر تلاطم وسوسه ها ودر این سیاهی شب های عصرغیبت،

  چشمان ما به درگاه نجات بخشت خیره شده،

 تا که گوشه چشمی بر این بیچارگان آستانه غرق وگمراهی  افکنی واز این گرداب

 غفلت رهایی بخشی.

 ای مهربان!

 دل مجروح داغ دیده ازهجران ما به پنجره فولادین عطوفتت گره خورده

 وچشمان غیبت دیده ما خاک آستان حضورت را سرمه کشیده است...

 ای شفا بخش!

 دریاب مارا...

این قالب توسط بلاگ اسکین طراحی و توسط شیعه تولز ویرایش شده است برای دریافت کد کلیک کنید
بلاگ اسکین                                   شیعه تولــز